تعبیر افکار مزاحم بهنجار به عنوان شاخص مسئولیت پذیری شخصی برای آسیب، عواقبی وابسته به هم را به دنبال دارد:

۱- ناراحتی فزاینده.

۲- توجه فزاینده به افکار مزاحم و برانگیزان های بیرونی این افکار.

۳- دسترسی فزاینده به فکر مزاحم اصلی و سایر انگاره های مرتبط.

۴- رفتارهایی مثل اجبارها، خنثی سازی، اجتناب، رفتارهای اطمینان بخش و سرکوب افکار که در واقع تلاش هایی برای کاهش یا فرار از مسئولیت پذیری محسوب می‌شوند.

متعاقباً هرکدام از این تاثیرات باعث جلوگیری از خاموشی طبیعی اضطراب، جلوگیری از عدم تأیید ارزیابی های شخص از افکار مزاحم و افزایش اشتغال ذهنی به افکار مزاحم (و به تبع آن افزایش وقوع و فراوانی آن ها) می شود(سالکوویسکیس و مک گویر، ۲۰۰۳). به نظر می‌رسد بیماران وسواسی تلاش بسیاری برای کنترل بر کارکردهای شناختی خودشان، وقوع افکار، حافظه خودشان و جزئیات نحوه انجام کارهای روزانه و … دارند. ‌بنابرین‏ افزایش فراوانی افکار مزاحم به دلیل رفتار هایی است که بخاطر ارزیابی های معیوب این افکار، برانگیخته می‌شوند. بر این اساس خنثی سازی کامل و موفق، مسئولیت پذیری ادراک شده را کاهش داده، آشفتگی را تسکین می­دهد و به ناچار با حذف عواقب ترسناک و شکست در عدم تأیید ارزیابی های معیوب، تأیید می شود. ‌بنابرین‏ ارتباط بین افکار مزاحم، ارزیابی و خنثی سازی تقویت می شود. برای مثال بیماری که این فکر مزاحم را تجربه می‌کند: «ممکن است به کودک آسیب بزنم» و این را نشان­دهنده این می­داند که ممکن است او مسئول چنین آسیبی شود، مرتباً کودکش را برای نشانه های سوء رفتار چک می‌کند و چیزی پیدا نمی کند.(یعنی پیامد ترسناک اتفاق نیفتاده است). ‌بنابرین‏ چک کردن، مسئولیت ادراک شده برای آسیب و آشفتگی اش را کاهش می‌دهد و احتمال اینکه وقتی این افکار بازگردد کودکش را چک کند، افزایش می‌یابد(سالکوویسکیس و فریستون[۷۰]، ۲۰۰۱).اگرچه ارزیابی مسئولیت پذیری ناشی از وقوع و محتوای افکار مزاحم اغلب مرتبط است ولی می‌تواند تا حدی نیز مستقل باشد.(سالکوویسکیس، ریچاردز[۷۱] و فارستر[۷۲]، ۲۰۰۰).

مدل سالکوویسکیس به دلایل ذیل مورد انتقاد قرار گرفته است:

    • سکوت ‌در مورد مؤلفه‌ های انگیزشی ویژه اختلال.

    • نمی تواند توضیح دهد چرا افراد با ارزیابی هایشان آشفته می‌شوند؟

    • عدم تبیین کیفیت تکراری بودن نشانه های وسواس فکری.

  • نادیده گرفتن عوامل هیجانی مربوط، به عنوان عواملی برای سبب شناسی و تداوم(جیکس[۷۳]، ۱۹۹۶؛ او کرنی[۷۴]، ۱۹۹۸).

سالکوویسکیس و فریستون(۲۰۰۱) در پاسخ ‌به این انتقاد ها تأکید می‌کنند که اساس نظریه این است که ارزیابی از افکار مزاحم، اجتناب، اجبار ها و خنثی سازی را فراخوانی می‌کند. به علاوه نظریه های شناختی بر این فرض متکی است که همان چیزهایی که ما را برانگیخته می‌کند موجب برانگیختگی بیماران اضطرابی می شود. بسیاری از جنبه‌های رفتار های وسواسی، یک راهبرد عمدی تلاش فراوان برای اطمینان از اینکه کسی مسئول آسیب نیست را منعکس می‌کند. به نظر می‌رسد بیماران وسواسی بیش از آنکه واقعا در کنترل ذهنی، حافظه و تصمیم گیری یک نارسایی عمومی داشته باشند، به شدت درمورد این حوزه هایی که برای کنترل آن ها بسیار تلاش می‌کنند، نگرانند و همان‌ طور که اشاره شد اغلب به معانی غیر سازنده[۷۵] پناه می‌برند.

ریشه مسئولیت پذیری افراطی

نظریه شناختی رفتاری سالکوویسکیس ادعا می‌کند که افراد به دلیل فرض هایی که از تجارب قبلی خود آموخته اند، نسبت به ارزیابی های خاص شناخت واره های مزاحم، آسیب پذیر می‌شوند. تصور می شود برای ایجاد تعبیرهای منفی از افکاری خاص، این فرض های با رویدادهای مهم و بحرانی تعامل می‌کنند. سالکوویسکیس و همکاران(سالکوویسکیس، شافران[۷۶]، راچمن و فریستون، ۱۹۹۹) معتقدند که ۵ نوع تجربه یادگیری خاص در شکل گیری باورهای تحریف شده ‌در مورد شناخت واره های مزاحم نقش دارد که عبارتند از:

۱- حس مسئولیت پذیری زودرس و گسترده که آشکارا یا تلویحا در دوره کودکی تشویق یا ایجاد شده است.(مانند فرزند ارشد بودن).

۲- تعیین کد های(رمز) سفت و سخت و شدید برای رفتار ها و وظایف (مانند این باور مذهبی که فکر گناه مانند عمل گناه است)

۳- تجارب کودکی که به خاطر مواجه نبودن(برخورد نداشتن) با مسئولیت، نسبت به انگاره های مسئولیت حساسیت ایجاد شده است.(برای مثال والدین بیش از حد حمایت کننده).

۴- رویدادی که در آن کنش یا واکنش یک نفر، واقعا در یک بدختی جدی(اتفاق تاسف بار جدی) نقش داشته است.(مانند دکتری که در تجویز خطا می‌کند).

۵- رویدادی که در آن به نظر می­رسد افکار یک نفر و یا کنش و واکنش یک نفر در یک بدبختی جدی نقش داشته است(مانند آرزوی اینکه کسی بمیرد و بعد مشخص شود که آن فرد مرده است).

عواملی که با این تجارب در تعاملند عبارتند از : انتقاد و سرزنش، موقعیتی که مسئولیت را افزایش می‌دهد (مانند تولد یک کودک) و نوع اتفاقات تصادفی که در شماره ۵ توضیح داده شد. این تجارب فرد را برای ارزیابی منفی افکار بهنجار، مزاحم و ناخواسته آماده می‌کند.

برای مثال داشتن یک حس مسئولیت گسترده که در کودکی شکل گرفته و سرزنش شدن بخاطر اتفاق بدی که افتاده ممکن است منجر ‌به این فرض شود که هر اثری بر نتیجه یا پیامد برابر است با مسئولیت پذیری کامل در برابر آن نتیجه(سالکوویسکیس و مک گویر،۲۰۰۳).

در چنین موقعیت هایی اگر یک فکر مزاحم مثل :” خرده شیشه ها ممکن است به کسی آسیب بزند” بیاید، فردی با این فرض که “اثر برابر با مسئولیت پذیری است “، ممکن است این فکر مزاحم را اینگونه تعبیر کند: “که من مسئولم مطمئن شوم که شیشه ها برداشته ‌شده‌اند و تصادفاً به کسی آسیب نمی رسد”. نتیجه آن می‌تواند پاک کردن شیشه ها و چک کردن مرتب اینکه منطقه امن است، باشد. وقوع افکار وسواسی با فرض­هایی مثل “اثر برابر مسئولیت است” تعامل دارد. در نتیجه موقعیتی که در آن با انجام ندادن کاری احتمال آسیب وجود دارد(فروگذاری[۷۷]) ظاهراً تبدیل می شود به موقعیتی که یک نفر فعالانه اجازه می‌دهد آسیب اتفاق افتد(انجام فعل[۷۸])(برای مثال سالکوویسکیس و همکاران، ۲۰۰۰).

‌بنابرین‏ پیش‌بینی های زیر از نظریه شناختی رفتاری سالکوویسکیس قابل استخراج است:

۱- افراد وسواسی در مقایسه با سایر اختلالات اضطرابی و گروه کنترل غیر بالینی حس مسئولیت پذیری افراطی دارند.

۲- افراد وسواسی فرض می‌کنند داشتن هر اثری بر پیامد، به معنی مسئول بودن کامل در برابر پیامد است.

۳- افزایش حس مسئولیت پذیری، ناراحتی و رفتارهای خنثی سازی را افزایش می‌دهند و برعکس کاهش مسئولیت پذیری ناراحتی و رفتارهای خنثی سازی را کاهش می‌دهد.

۴- خنثی سازی، فراوانی افکار مزاحم و ناراحتی را افزایش می‌دهد و موجب عدم تأیید ترس های بیمار می شود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...