پوردن و همکاران (۲۰۰۵) بیان کردند که طبق مدل‌های پیشرو اختلال وسواسی-جبری، سرکوبی فکر مسئله ساز است زیرا ۱- به افزایش معکوس فراوانی فکر منجر می‌شود (به عنوان مثال، کلارک و پوردن، ۱۹۹۳؛ راچمن، ۱۹۹۷؛ سالکووسکیس، ۱۹۸۹، ۱۹۹۸)؛ ۲- باعث هوشیاری زیاد افراد نسبت به افکار و فرایندهای فکر می‌شود به طوری که محرک‌ها و نشانه های فکر بیش از حد برجسته می‌شوند (به عنوان مثال، راچمن، ۱۹۹۷، ۱۹۹۸؛ سالکووسکیس، ۱۹۹۸)؛ ۳- توقف ارئه فکر در نتیجه جلوگیری یادگیری جدید ‌در مورد اهمیت آن (به عنوان مثال، نت و راچمن، ۲۰۰۱؛ راچمن، ۱۹۹۷، ۱۹۹۸؛ راچمن و هاگسون، ۱۹۸۰؛ سالکووسکیس، ۱۹۹۸)؛ ۴- و ناموفق است که منجر به تشدید ارزیابی منفی معنی فکر می‌شود (به عنوان مثال، پوردن و کلارک، ۱۹۹۹؛ پوردن،۲۰۰۱).

مدل‌های شناختی-رفتاری پیشرو اختلال وسواسی-جبری تأکید می‌کنند که سرکوبی فکر به عنوان یک عامل کلیدی در توسعه و تداوم ان است (پوردن، ۲۰۰۴). به عبارت دیگر مدل‌های شناختی-رفتاری اختلال وسواسی-جبری (به عنوان مثال؛ راچمن، ۱۹۹۸؛ سالکووسکیس، ۱۹۹۶) معتقدند که عدم موفقیت در کنترل یا سرکوبی افکار مزاحم زیر بنای فراوانی و تشدید ماهیت وسواس‌ها است. به طور خاص، این مدل نشان می‌دهد که در حالی که افکار ناراحت کننده ی ناخواسته یک تجربه جهانی هستند، افراد مبتلا به OCD ‌به این نوع از شناخت‌ها، معانی منفی غیر منطقی نسبت می‌دهند و ‌بنابرین‏ برای سرکوبی آن ها انگیزه دارند. این تلاش‌های سرکوبی به اثرات متناقض افزایش به جای کاهش فراوانی افکار ناخواسته منجر می‌شود. افزایش فراوانی فکر در طی تلاش‌های سرکوبی، “اثر افزایش فوری” نامیده شده و افزایش فراوانی فکر بعد از اینکه تلاش‌های سرکوبی آرام شوند، “اثر بازگشتی” نامیده شده است. تئوری فرایند کنایه‌ای وگنر (وگنر، a 1994؛ وگنر، اربر و زاناکوس[۸۲]، ۱۹۹۳) نشان می‌دهد که تلاش‌های سرکوبی افکار شامل دو فرایند شناختی است: ۱- یک جستجوی عمدی برای یک تفکر آشفته و ۲- یک جستجوی اتوماتیک برای فکر سرکوب شده هدف (تولین، آبراموتیز، فوآ، ۲۰۰۲).

تحقیقات بررسی سرکوبی فکر در رابطه با اختلال وسواسی- جبری یافته های مبهم و مطالعات کمی در نمونه های بالینی مورد استفاده تولید ‌کرده‌است(هاردی و برین[۸۳]، ۲۰۰۵). در تحقیقات اولیه سرکوبی فکر پارادوکس[۸۴]، وگنر، اشنایدر، کارتر و وایت (۱۹۸۷) مشاهده کردند که شرکت کنندگانی که برای سرکوبی افکار خرس سفید آموزش دیده بودند نسبت به آنهایی که آموزش ندیده بودند پس از آن، افکار خرس سفید بیشتری را گزارش دادند (تولین، آبراموتیز، فوآ، ۲۰۰۲).

روآ و آنتونی (۲۰۰۷) نشان دادند که افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری-عملی درگیر تلاش‌های سرکوبی فکر که زمانبر و ناموفق اند، هستند. همچنین پژوهش‌ها (پوردن، ۲۰۰۴؛ تولین، آبرامویتز، هاملین، فوآ و سینودی، ۲۰۰۲، به نقل از مگی و تیچمن، ۲۰۰۷) نشان می‌دهند فرونشانی فکر اثرات ناسازگارانه‌ای روی اختلال وسواس فکری-عملی دارد. علاوه بر این برخی از پژوهش‌ها (موریس، مرکل باخ و هورسلنبرگ، ۱۹۹۶؛ سالکووسکیس، ۱۹۸۵، ۱۹۹۲، به نقل از مکلارن و کرو، ۲۰۰۳) نشان داده‌اند که افراد مبتلا به اختلال وسواس بیشتر از افراد فاقد اختلال به سرکوبی افکارشان تمایل دارند.

برخی شواهد نشان می‌دهند که هم آمیختگی فکر-عمل (مثل راشین، مرکل باخ، موریس و اسپن، ۱۹۹۹) و هم فرونشانی فکر (بررسی کنید پوردن، ۱۹۹۹) در شناسایی بیماری وسواس فکری-عملی نقش دارند. برخی نویسندگان حتی بر این باورند که هم جوشی فکر-عمل و فرونشانی افکار ممکن است در توسعه مشکلات وسواسی تعامل داشته باشند و برخی نتایج اولیه وجود دارد که این موقعیت را حمایت می‌کند (راچمن، ۱۹۹۸؛ راشین، موریس، اسمیت و مرکل باخ، ۲۰۰۰، به نقل از راسین و همکاران، ۲۰۰۱).

کیفیت زندگی و اختلال وسواسی-جبری

شواهد رو به رشد نشان می‌دهد که اضطراب و اختلالات اضطرابی ممکن است با اختلالات قابل توجهی در کیفیت زندگی همراه باشند. به علاوه، به طور کلی پذیرفته شده است که اختلال وسواسی-جبری یک اختلال رتبه دهم مزمن و به شدت ناتوان کننده در بانک جهانی است و سازمان بهداشت جهانی آن را از علل اصلی ناتوانی می‌داند. اختلال وسواسی-جبری، زندگی روزمره دانشگاهی، شغلی، اجتماعی و کارکرد خانوادگی را تحت تاثیر قرار می‌دهد (هلر[۸۵]، کرول[۸۶]، ونز[۸۷]، متشینگر و انگرمری[۸۸]، ۲۰۰۷).

تاریخچه پیدایش مفهوم کیفیت زندگی به دوران ارسطو در ۳۸۵ سال قبل از مسیح باز می‌گردد. در آن دوران ارسطو “زندگی خوب” یا “خوب انجام دادن کارها” را به معنی شاد بودن در نظر گرفته است، اما در عین حال به تفاوت مفهوم شادی در افراد مختلف پرداخته است و بر این باور است که سلامتی که باعث شادی در یک فرد بیمار می‌شود با ثروت که فرد فقیری را شاد می‌کند یکسان نیست و شادی نه تنها برای افراد مختلف معانی متفاوتی دارد بلکه برای یک فرد نیز در شرایط متفاوت معنی یکسانی نخواهد داشت. به هر حال در آن زمان شادی یا شادمانه زیستن معادل با انچه امروز کیفیت زندگی نام دارد تلقی می‌شد (فایرز و ماچین[۸۹]، ۲۰۰۰). اما اصطلاح کیفیت زندگی تا قرن بیستم مورد استفاده قرار نگرفته بود تا اینکه نخستین با پیگو اصطلاح کیفیت زندگی را در سال ۱۹۲۰ در کتاب اقتصاد و رفاه استفاده کرد. او در این کتاب ‌در مورد حمایت دولتی از اقشار پایین و تاثیر آن بر زندگی آن‌ ها و سرمایه های ملی به بحث پرداخته بود. این مطلب تا بعد از جنگ جهانی دوم مسکوت ماند تا اینکه در اثر دو حادثه مهم مورد توجه قرار گرفت. اول آنکه سازمان جهانی بهداشت تعریفی از سلامت منتشر کرد که شامل سلامت جسمی، روانی و اجتماعی بود. این امر منجر به بحث گسترده‌ای ‌در مورد سلامت و چگونگی اندازه گیری آن شد. دومین اتفاق وجود نابرابری‌های گسترده اجتماعی در جوامع غربی و سایر کشورها به دنبال پیامد‌های جنگ جهانی و پیشرفت در زمینه علوم انسانی و علوم تجربی بود که موجب افزایش فعالیت‌های اجتماعی و در نتیجه ابتکارات سیاسی گردید (به نقل از قربان پور، ۱۳۹۲).

با وجود اینکه تا کنون تحقیقات بسیار گسترده‌ای در زمینه ی کیفیت زندگی صورت گرفته است اما هنوز ‌در مورد تعریف دقیق کیفیت زندگی توافق وجود ندارد. اگر چه مردم به شکل غریزی معنای آن را به راحتی درک می‌کنند، لیکن همان گونه که اشاره گردید این مفهوم برای آن ها یکسان نیست. از آنجا که مانند سایر متغییرها اندازه‌گیری آن مستلزم وجود تعریف جامع و مشخص از آن خواهد بود، همواره تلاش شده است تا تعریف مناسبی برای آن ارائه گردد (لیو[۹۰]، ۲۰۰۶).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...