پایان نامه آماده کارشناسی ارشد – روانپریشخویی – 2 |
برونگرایان به سوی دنیای بیرون گرایش دارند، مصاحبت با دیگران را ترجیح می دهند و تمایل دارند به اینکه بسیار مردمآمیز، تکانشی، جسور، سلطهگر و خطر جو باشند؛ درونگرایان کاملاٌ نقطه مقابل هستند. آن ها آرام، غیرمعاشرتی، با احتیاط، خوددار، فکور، بدبین، صلحجو، هوشیار و مقید هستند. آیزنگ علاقمند بود بداند که آن ها از نظر زیستی و ژنتیکی چه فرقی باهم دارند. وی دریافت که برونگرایان و درونگرایان از نظر سطح پایه انگیختگی مغزی با یکدیگر فرق میکنند، به طوری که برونگرایان سطح پایینتری دارند. برونگرایان به خاطر پایین بودن سطح انگیختگی مغزشان به برانگیختگی و تحریک نیاز دارند و به طور فعال آن را میجویند. در مقابل، درونگرایان به خاطر بالا بودن سطح برانگیختگی مغزیشان از برانگیختگی اجتناب میورزند(آیزنگ، ۱۹۹۰). در نتیجه، درونگرایان بخاطر آستانه حسی پایینتر، شدیدتر از برونگرایان به تحریک حسی واکنش نشان می دهند. بررسیها نشان داده اند که درونگرایان به محرکهای سطح پایین حساسیت بیشتری نشان می دهند و آستانه درد پایینتری از برونگریان دارند اما شواهد کمتر قانعکننده ای را نشان داده مبنی بر اینکه این تفاوتها می توانند به تغییرات سطح پایه انگیختگی مغزی نسبت داده شوند گزارش میدهد.(بالوک و گیلیلند[۱۲۳]، ۱۹۹۳؛ استلمک[۱۲۴]، ۱۹۹۰). با وجود این، به طوری که آیزنگ خاطرنشان ساخت، این تفاوتها باز هم پایه ژنتیکی دارند.
روانرنجورها به صورت مضطرب، افسرده و دمدمی مشخص شدهاند. آن ها ممکن است عزت نفس کم داشته و مستعد احساس گناه باشند. معمولاً واکنش هیجانی مفرطی نشان می دهند و بعد از انگیختگی هیجانی، مشکل میتوانند به حالت طبیعی برگردند. آیزنگ پیشنهاد میکند که روانرنجورخویی عمدتاًٌ ارثی است، به جای یادگیری یا تجربه، حاصب ژنهاست. روانرنجورخویی در ویژگیهای زیستی و رفتاری آشکار می شود که با ویژگیهای افرادی که در پایداری هیجانی انتهای این بعد قرار دارند فرق می کند. افرادی که روانرنجورخویی زیادی دارند در آن قسمت های مغز که شاخه سمپاتیک دستگاه عصبی خود مختار را کنترل میکنند، فعالیت بیشتری را نشان می دهند. این شاخه، دستگاه هشدار دهنده بدن است که با افزایش دادن آهنگ تنفس، ضربان قلب، جریان خون به عضلهها و آزاد شدن آدرنالین به رویدادهای استرس زا یا خطرناک پاسخ میدهد. آیزنگ مدعی است که در روانرنجورها، دستگاه عصبی سمپاتیک حتی به استرسهای ملایم، واکنش اضافی نشان میدهد که نتیجه آن پرحساسیتی[۱۲۵] مزمن است. این حالت به افزایش سطح تهییجپذیری در پاسخ به تقریباً هر بحرانی میانجامد. در واقع، روانرنجورها به رویدادهایی که دیگر افراد آن ها را بیاهمیت میدانند به صورت هیجانی واکنش میکنند. به نظر آیزنگ، این تفاوتها در واکنشپذیری زیستی در بعد روانرنجورخویی، فطری هستند؛ یعنی به صورت ژنتیکی یا به روانرنجورخویی و یا به پایداری هیجانی متمایل هستند(شولتز و شولتز، ۱۳۷۸).
نظریه مقدماتی آیزنگ بر اساس فقط دو بعد شخصیت برونگرایی-درونگرایی و روانرنجورخویی استوار بود. او بعد از چند سال اشاره کردن به روانپریشخویی به عنوان عامل مستقل شخصیت، سرانجام آن را به سطح برابر با دو عامل اولیه ارتقا داد. مانند برونگرایی و روانرنجورخویی، روانپریشخویی عاملی دو قطبی است که یک قطب آن با صفاتی مانند خودمحوری، بی تفاوت، نامتعارف، تکانشی، متخاصم، مظنون، پرخاشگر و ضداجتماعی مشخص می شود در مقابل قطب دیگر با ویژگیهای چون نوعدوست، بسیار اجتماعی، همدل، دلسوز، یارگر، همرنگ و متعارف شناختهشده است(فیست و فیست، ۱۳۸۹). اگرچه درباره این بعد کمتر پژوهش شده است، شواهد ارائه شده توسط آیزنگ، مؤلفه ژنتیکی را پیشنهاد می کند. مردها به طور کلی، نمره های بالاتری از زنان در این بعد می گیرند. این یافته آیزنگ را واداشت تا پیشنهاد کند که روانپریشخویی شاید به هورمونهای مردانه مربوط باشد(آیزنگ و گاجونسون[۱۲۶]، ۱۹۸۹).
آیزنگ معتقد است که جامعه به تنوعی که همه تیپهای شخصیت نشان میدهند نیاز دارد. به صورت ایدهآل، جامعه فرصت استفاده درست از ویژگیها و تواناییهایمان را برای هریک از ما فراهم می کند. با این حال، برخی از افراد بهتر از دیگران سازگار میشوند(شولتز و شولتز، ۱۳۷۸).
ج) مبنای زیستی شخصیت
به عقیده آیزنگ، عوامل E ، N و P همگی عوامل تعیین کننده زیستی قدرتمندی دارند. او برآورد کرد که نزدیک به سه چهارم واریانس در هر سه بعد شخصیت را می توان با وراثت و نزدیک به یکچهارم را با عوامل محیطی توجیه کرد. آیزنگ برای عنصر زیستی در شخصیت سه نوع شواهد را ذکر کرد. اولاً، پژوهشگران در افراد کشورهای مختلف جهان، نه تنها در اروپایی غربی و آمریکای شمالی، بلکه کشورهای اروپایی شرقی، عوامل تقریباً مشابهی را پیدا کرده اند. ثانیاًً، شواهد حاکی است که افراد موضع خود را در طوی زمان در سه بعد شخصیت، حفظ میکنند. ثالثاً، تحقیقات انجام شده روی دوقلوها نشان میدهد که بین دوقلوهای یک تحمکی، تطابق بیشتری از دوقلوهای دو تخمکی همجنس که با هم بزرگ شدهاند، وجود دارد؛ بدین معنی که عوامل ژنتیکی نقش اصلی را در تعیین تفاوتهای فردی شخصیت ایفا می کند(آیزنگ، ۱۹۹۰).
مدل پنج عاملی
فرم در حال بارگذاری ...
[پنجشنبه 1401-10-01] [ 09:59:00 ق.ظ ]
|