۲-۲-۴- فرهنگ­پذیری

به نظر می­رسد که عنوان «فرهنگ­پذیری» از سال ۱۸۸۰، از سوی جی. دبلیو. پاول[۷] انسان­شناس آمریکایی ابداع شده باشد که تغییراتی را که در شیوه ­های زندگی و تفکّر مهاجران درنتیجۀ تماس با جامعه رخ می­داد، این گونه نام گذاری می­کرد (کوش، ۱۳۸۹: ۹۲).

هرچند در زندگی واقعی اجتماعی و در بررسی­ های جامعه­شناختی دو مفهوم اجتماعی شدن و فرهنگ­پذیری عملاً گاهی نقش مترادف یکدیگر را دارند امّا حداقل از نظر مفهوم سازی دو واقعیت جداگانه به شمار می­آیند. اجتماعی شدن فرآیندی است که انسان­ها از طریق آن اعتقادها، گرایش­ها، ارزش­ها، هنجارها و عادات را از فرهنگ اخذ ‌می‌کنند. به عبارت دیگر، از طریق فرایند اجتماعی شدن، فرد دربارۀ فرهنگ می­آموزد (انتقال فرهنگی). هر فرد دانش­ها، اعتقادات، ارزش­ها، هنجارها و انتظارات جامعه خویش را از این راه کسب می­ نماید.از طریق یادگیری (درونی کردن) فرهنگ، انسان موفّق می­ شود، هویّتی خاص کسب نماید. فرهنگ چیزی نیست که ما یک­باره آن را جذب خود کنیم بلکه چیزی است که آموخته می­ شود. در مردم­شناسی از فرایند فرهنگ­پذیری یاد می­ شود و در روان­شناسی آن را شرطی شدن، توصیف ‌می‌کنند (محسنی، ۱۳۸۶: ۱۲۱ و ۱۲۵).

گهگاه یک فرهنگ از فرهنگی دیگر عناصری را می­پذیرد. این فراگرد را فرهنگ­پذیری می­گویند. هر گاه چنین وضعی، پیش آید، هر دو فرهنگی که در تماس با یکدیگر قرار می­ گیرند، معمولاً دگرگون می­شوند، گرچه ممکن است که این دگرگونی برای یکی بسیار مهمتر از دیگری باشد (کوئن، ۱۳۸۳: ۴۴).

انجمن تحقیقات علوم اجتماعی ایالات متحده که در سال ۱۹۳۶ تشکیل شده است، تعریف زیر را از فرهنگ­پذیری ارائه داده که از آن پس مورد قبول همگان واقع می­ شود:

«فرهنگ­پذیری، مجموع پدیده­هایی است که از تماس دائم و مستقیم میان گروه­هایی از افراد با فرهنگ­هایی متفاوت نتیجه می­ شود و تغییراتی را در الگوهای فرهنگی یک یا دو گروه موجب می­گردد.» (کوش، ۱۳۸۹: ۹۲).

‌بنابرین‏ تعریف، فرهنگ پذیری را نباید با «تغییر فرهنگی» اشتباه کرد، چراکه تغییر فرهنگی، تنها یک وجه از فرهنگ پذیری است. افزون بر این فرهنگ پذیری را با «همانند گردی» نیز نباید اشتباه کرد. همانند گردی، باید به عنوان مرحلۀ نهایی فرهنگ پذیری در نظر گرفته شود؛ مرحله­ ای که بندرت به آن دست می­یابند. برای یک گروه، همانند گردی، مستلزم محو کامل فرهنگ اصلی آن گروه و درونی کردن کامل فرهنگ گروه مسلّط است. سرانجام آن­که، فرهنگ پذیری با «اشاعه» نباید اشتباه شود، زیرا، از یک سو، حتّی اگر فرهنگ پذیری همیشه با اشاعه، همراه باشد، ‌می‌توان بدون تماس «دائم و مستقیم»، نیز با پدیده اشاعه رو به رو بود. از سوی دیگر، اشاعه تنها جنبه­ای از فرایند فرهنگ پذیری؛ فرآیندی که بسیار پیچیده­تر از آن است (همان: ۹۳).

مفهوم فرهنگ پذیری، غالباً در معنای گسترده­تری به کار می­رود که شامل فرآیندهای وام گرفتن، مبادله و تفسیر مجدّد عناصر و ارزش­های فرهنگی بیگانه است که به قوام فرهنگی فردی یا جمعی می­انجامد. در این معنا، فرهنگ پذیری کم و بیش با معنای فرهنگ مترادف است (نیک­گهر، ۱۳۸۳: ۲۰۳).

انسان­شناسان آمریکایی، برای توضیح این­که فرهنگ پذیری، تنها تغییر جهتی سهل و ساده به سوی فرهنگی دیگر نیست، مفهوم «گرایش» را که به وسیلۀ ساپیر از زبان­شناسی به وام گرفته شده است، در تحلیل­های خود وارد ‌می‌کنند. تغییر شکل فرهنگ اصلی، با «گزینش» در عناصر فرهنگی اقتباس شده صورت می­پذیرد و این گزینش، خود به خود و متناسب با گرایش عمیق فرهنگ دریافت­کننده انجام می­ شود. ‌بنابرین‏ فرهنگ پذیری، الزاماًً به ناپدید شدن فرهنگ دریافت­کننده یا به تغییر منطق درونی آن­که می ­تواند برتری خود را حفظ کند، نمی­انجامد. هرسکویتس، با تعمق بیشتر در تحلیل، مفهومی جدید را برای توجیه سطوح مختلف فرهنگ پذیری، پیشنهاد می­ کند؛ مفهوم «تفسیر مجدّد» که بدین گونه تعریف می­ شود:

«فرآیندی که از طریق آن معانی قدیمی به عناصر جدید نسبت داده می­شوند یا ارزش­های نوین، معنای فرهنگی شکل­های قدیمی را عوض ‌می‌کنند (۱۹۴۸).» (کوش، ۱۳۸۹: ۹۴ و ۹۵).

فرایند فرهنگ پذیری صورت­های گوناگونی دارد. در پی بررسی­ های رژه باستید، فرهنگ پذیری مادّی به صورتی از فرهنگ پذیری گفته می­ شود که جمعیّتی، ویژگی­ها و الگوهای فرهنگ مسلّط را در زندگی عمومی و در روابط گروه ­های دوّمین (مثلاً سازمان اداری) می­پذیرد ولی خصوصیّات فرهنگ اصلی را در عرصۀ زندگی خصوصی و در روابط گروه ­های نخستین (مثلاً خانواده) حفظ می­ کند. این وضعیت غالباً در میان جمعیت­های مهاجر مشاهده می­ شود. فرهنگ پذیری رسمی؛ به صورتی از فرهنگ پذیری گفته می­ شود که جمعیّتی نه فقط الگوهای رفتار بیرونی بلکه ساختارها و قالب­های فکّری خودش را نیز به تَبَع فرهنگ میزبان تغییر می­دهد و در نتیجه، از ترکیب دو فرهنگِ میزبان و مهمان، فرهنگی نو پدید می ­آید. این صورتِ فرهنگ پذیری فرزندان جمعیّت مهاجر است. نوع سوم فرهنگ پذیری طیّ فرایند در هم آمیزی[۸] به وجود می ­آید: جمعیّت­های متعلّق به دو فرهنگ متفاوت در اثر تماسی بلندمدّت، فرهنگ پذیری متفاوت از دو فرهنگ اصلی پدید می ­آورند. به عنوان مثال، دنیای مذهبی برزیلی از در هم آمیزی شعائر کاتولیسم و اسطوره­های دینی سیاهان آفریقایی به وجود آمده است (نیک­گهر، ۱۳۸۳: ۲۰۳).

کوش در کتاب خود، می­نویسد؛ باستید گونه­شناسی خود را بر مبنای سه معیار اساسی، یکی کلّی، دوّمی فرهنگی و سومی اجتماعی بیان می­ کند: معیار نخست، حضور یا فقدان دست کاری­های واقعیت­های فرهنگی و اجتماعی است. در این زمینه، سه وضعیّت نمونه می ­تواند پدید آید:

وضعیّت نوعی فرهنگ پذیری «خود به خود»، «طبیعی» و «آزاد» (در واقع نه هرگز به صورت کامل). منظور، نوعی فرهنگ پذیری است که نه هدایت شده است و نه نظارت شده، در این حالت، تغییر، تنها نتیجۀ تماس است و برای هر یک از دو فرهنگ حاضر، مطابق منطق درونی خاصّ آن صورت ‌می‌گیرد.

وضعیّت نوعی فرهنگ­پذیری سازمان­یافته امّا اجباری به نفع تنها یک گروه، مانند مورد برده­داری یا استعمار. در این حالت، هدف تغییر فرهنگ گروه زیر سلطه در کوتاه مدت، به منظور تسلیم ساختن آن گروه در برابر منافع گروه مسلّط است. در این صورت، فرهنگ­پذیری به صورت جزئی و تکّه تکّه باقی می­ماند. در بسیاری موارد، این نوع فرهنگ­پذیر کردن به شکست می­انجامد(از دیدگاه گروه ­های مسلّط)، زیرا دربارۀ انواع جبرهای فرهنگی، ناآگاهی وجود دارد. موارد بسیار از فرهنگ­زدایی، بدون فرهنگ­پذیری وجود دارد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...