یک معلم بهتر است برای دوام یادگیری ترکیبی از پاسخ های فیزیکی،شنوایی،چشایی و بینایی را در برابر محرک ها برانگیزد چرا که همین فعالیت های فیزیکی عاملی برای جلب توجه آزمودینها به درس می شود. مثلاً نقاشی و ترسیم شکل که مستلزم فعالیت حرکتی و بازنمایی تصویری باشد،یکی از راه های بهبود بخشیدن یاد گیری است . پس یادگیری فعال و افزایش تصویر سازی ذهنی سبب بهبود در یادگیری می شود . فعالیت در حین یادگیری باعث افزایش ضربان قلب و افزایش جریان خون شده که این خود سبب بهبود و افزایش یادگیری می شود(تومپوریسکی وایس[۸۲]،۱۹۸۶؛ نقل از جنسن،۲۰۰۰).

افزایش تحریکات فیزیکی تا حدی که ۵ تا ۸ در صد جریان خون را افزایش دهد سبب محدود شدن توجه به تکلیف مورد نظر می شود(استوربروک[۸۳]،۱۹۵۹ و جنسن،۲۰۰۰).

فعالیت در حین یادگیری سبب یک رمزگردانی ضمنی می شود یعنی رمزگردانی فضائی و ارتباطی که هر لحظه بدن یاد گیرنده در ارتباط با محیط اهدافش دارد و این سبب شکل گیری طرحواره های بیشتری در ذهن می شود(فوردس وهنر [۸۴] ۱۹۹۳ ؛ نقل از جنسن،۲۰۰۰).

یادگیری فعال مزایایی قابل توجهی دارد تا یادگیری نشسته،این مزایا شامل دوام بیشتر یادگیری،به خاطر سپاری بهتر،سرگرم کننده تر و متناسب تر با سن دانش آموز است و هوش مستقلی است که یادگیری بیشتری را به دنبال دارد،این نوع از یادگیری،مناسب آموزگارانی است که می دانند دانش و علوم در پس آموخته ها قرار دارد. همچنین پژوهش های بر روی مغز نشان می‌دهد که حرکت کردن،فعالیت جسمی و قدم برداشتن می‌تواند به طور عملی فرایند یادگیری را رشد دهد . اثر فعالیت در رشد کرتکس مغز به وسیله آزمایشاتی که روی موش‌های انجام شده نیز مشاهده گردیده است.

دسته ای از موش‌های آزمایشگاه را به سه گروه تقسیم کردند،گروه اول را در یک محیط کاملاً غنی از محرکات محیطی،دسته دوم را در محیطی عاری از هر گونه محرکات محیطی و دسته سوم را در محیطی که فقط موشها نظاره گر بوده و هیچ گونه تعامل و درگیری با محیط نداشتند قرار دادند،بعد از گذشت یک ماه از تربیت حیوانات نتیجه آن بود که تفاوتی بین موش‌های گروه دوم و سوم دیده نشد،یعنی موش‌های گروه سوم علی رغم آنکه همه نوع تحریکات محیطی را می دیدند ولی از آنجا که درگیر هیچ فعالیت و تعاملی نبودند با موش‌های گروه دوم که اصلاً هیچ تحریکی در محیطشان وجود نداشت تفاوتی نداشتند و از آنجایی که سیستم عصبی موشها بسیار به انسان شبیه است می توان،این نتیجه را ‌در مورد انسان هم تعمیم داد،ما احتیاج داریم که از راه های مختلف با محیطمان در تعامل و به حد کافی فعال باشیم تا نتایج سودمند آن مغز را تحت تأثیر قرار دهد. دیدن یک کانال خوب تلویزیونی اگر چه اطلاعات خوبی به فرد می‌دهد اما به دلیل حالت انفعالی شخص بیننده اثر و سود چشمگیری برای رشد مغز وی ندارد پس برای رشد خوب مغز بایستی با دنیای اطراف به شکل مستقیم و فعال در تعامل و تجربه بود(فخاری زاده،۱۳۸۳).

۲-۲۲ .کارکرد مغز

طبق مطالعات انجام شده مشخص گردیده است که سبک شناختی ‌نیم‌کره چپ تحلیلی[۸۵] است،اصولاً ‌به این دلیل که این ‌نیم‌کره اطلاعات محرک را به مؤلفه‌ های مجزای آن تجزیه می‌کند و پس این قسمت ها را یکی یکی و به صورت کاملاً منظم و متوالی پردازش می‌کند. این ‌نیم‌کره در کنش های کلامی نظیر فهم و بیان کلامی،خواندن و نوشتن،تفکر و حافظه کلامی،فهم و نظام اعداد،فهم مطالبی به شیوه لمسی بر روی پوست نگاشته می شود و نیز در تنظیم عضلانی گفتار برتری دارند(براهنی،۱۳۶۷؛نقل از توحیدی اقدم،۱۳۷۶).

سبک شناختی دیگر مخصوص ‌نیم‌کره راست است،سبک شناختی ‌نیم‌کره راست کل نگر[۸۶] است. این سبک به ویژه برای فهم الگوهای ارتباطات بین اجزاء تشکیل دهنده آرایه یک محرک،یکپارچه کردن بسیاری از دروندادها، به طور همزمان جهت رسیدن به یک شکل بندی کامل مناسب است. یکی دیگر از کنش های جالب این سبک شناختی «بندش»[۸۷] محرک است بدین معنی که از الگوهای ناکامل یا عناصر مفقود هنوز می توان شکل بندی کاملی را تجربه کرد به شیوه ای که انسان ها بین شکاف های تجربی پل می‌زنند تا به نقشه های فضایی- شناختی اطرافشان شکل بدهند(پاچینو،۱۹۹۳ ؛ نقل ازتوحیدی اقدم،۱۳۷۶).

علاوه بر این در شکل هایی مانند پردازش،اطلاعات غیرکلامی دیداری و لمسی،شناسایی شکل ها و طرحها،تنظیم اعداد،ادراک فضایی و نما و جهت یابی ادراک موسیقی و صورت های غیرکلامی،تشخیص حسی تنی[۸۸] و تا حدودی سرعت واکنش برتری با ‌نیم‌کره راست است پاچینو،۱۹۹۳؛ نقل ازتوحیدی اقدم،۱۳۷۶).

ما تمایل بیشتری داریم که روی تفکر منطقی،توانایی بیان کلامی،خوب خواندن و به طور کلی برتری تفکر تحلیلی تأکید کنیم و کمتر بر روی توانایی فضایی،هنری،خلاقیت و تفکر شهودی که بیشتر متوجه طرف راست مغز است تأکید می‌کنیم،عملی رغم آنکه جامعه ما برای بقا همان‌ طور که به علم و منطق نیاز دارد به هنر و خلاقیت نیز احتیاج دارد. تأکید بر روی ‌نیم‌کره چپ مغز به روزهای اولیه مدرسه زمانی که به آموزش خواندن،نوشتن و حساب کردن توجه می شد برمی گردد… طبق مطالعه ای که دانشگاه هوستون انجام داده مشخص شد که تعدادی از بچه های جایگزین شده در گروه عقب ماندگان ذهنی عملاً دارای رشد نرمال و یا فوق العاده در توانایی هنری بودند. در بعضی از مدارس سعی در افزایش سهم برنامه درسی اختصاص داده شده به هنر داشته و همچنین به نتایج امیدبخش و دروس ریاضی،علوم و موضوعات دیگر مواجه شده اند،پس در دیگر مدارس آمریکا و اروپا سعی می‌گردد که چنان برنامه مشابهی را پیاده و به نتایج اینچنین دست یابند و زمان هایی را صرف رشد قسمت راست مغز کرده تا کمکی برای رشد قسمت چپ مغز باشد،و این بدان دلیل است که ‌نیم‌کره ها به طور جدا از هم کار نمی کنند بلکه عملکرد یک طرف کامل کننده و حمایتگر فعالیت طرف دیگر است. یک آموزش کامل باید تأکید کلی هم بر روی تفکر تحلیل کلامی و هم بر تفکر ترکیبی و زیبایی شناختی داشته باشد،اگر فقط سمت چپ پرورده شود،دانش آموز شکل مؤثری از بسیاری از راه هایی که می توانسته مستقیماً دنیای اطرافش را تجربه کند به دور مانده و بدون تجربه مستقیم،آموزش،می‌تواند بی فایده و بی ارزش باشد و کسی که ‌به این شکل آموزش می بیند مغزش به طور خود به خود آسیب می بیند و در بسیاری از راه ها قدرت یادگیری را از دست می‌دهد. اگر ما به تاریخ متفکران بزرگ برگردیم درمی یابیم که آن ها جزو افرادی بودند که از توانایی‌های سمت راست و چپ مغزشان هر دو استفاده می‌کردند. البرت انیشتین یک مثال عالی است،چرا که عقاید او اصولاً از تصوراتش می‌آید و سپس او آن ها را در قالب نشانه های ریاضی و کلامی بیان کرد . تئوری او از یک نتیجه گیری منطقی به وجود نیامد . بلکه همچون خلاقیت و شهود درونی نتیجه یک تفکر ترکیبی بود تا تفکر تحلیلی. ولی به دلیل داشتن تفکر منطقی توانست شهود درونی اش را با بهره گرفتن از چهارچوب ریاضیات و نهادهای منطقی با دیگران در میان بگذارد و این نتیجه استفاده یکجا از دو طرف راست و چپ ‌نیم‌کره های مغز است که صنعت مشخصه فرایند خلاقیت چه در امور علمی و چه در امور هنری می‌باشد(راسل[۸۹]،۱۹۹۴ ؛ نقل ازفردوسی،۱۳۸۰).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...